بازم سفرهی، نعمتت واشده
محاله که لطفت رو حاشا کنم
یه آیینه دادی به دستای من
که من با قنوتم تماشا کنم
تماشا کنم زندگی با تو رو
که لبریزِ از سادهبودن شده
ببینم شبو روز این ماهو که
همش وقف دلدادهبودن شده
تو این آینه عکس افطارمو
کنار همه لحظههام قاب کن
دلی رو که از سنگ سنگینتره
با دلگرمیای خودت آب کن
ببین سفرهمون از قناعت پره
پر از لقمهی روشنایی شده
مثل خونههامون مثه سفرهمون
هوای دلامون خدایی شده
نیاوردی اصلا به روم چی شده
نشستی مثه اولش پای من
نفس میکشم تو هوای تو و
پر از یاد تو میشه دنیای من
کجا این کبوتر تا وقتی تویی
اسیرِ غم بیپر و بالیه
بغل میکنه عشق بیحدّ تو
دلم رو که از غیر تو خالیه
توو این آینه عکس افطارمو
کنار همه لحظههام قاب کن
دلی رو که از سنگ سنگینتره
با دلگرمیای خودت آب کن
ببین سفرهمون از قناعت پره
پر از لقمهی روشنایی شده
مثل خونههامون مثه سفرهمون
هوای دلامون خدایی شده