-میرم روبروی آینه میبینم صورتم شد چروک و شکسته
موهامو نگاه می کنم. میبینم سفیدو خاکستری هه...
دست میزنم به ابروهام میبینم داره میریزه
دستمو میکنم مشت میزنم توی شیشه...
حس میکنم حالم داره یک جوری میشه
برمیداریم یک تیکه شیشه...
میگم ای روزگار این اخریشه
بدون هیچ غریزه دنیا عوض میشه...
انگاری اضرائیل قاضی میشه
ولی من میشم شاکی. چرا من باید قربانی شم چرا من باید وسیله دست نامرداشم...
چرا باید بعضی آدما بازیچه دست آدم ها دیگر شن
چرا این همه ظلم چرا این همه شکنجه...
چرا آدمیزاد این قدر بیرحم مه. چرا همه شدن این گرگ درنده
چرا باید حق من باید باشد توجیب یکی دیگه...
توی این دنیا آدم هم.گوشت آدمو میخوره
استخون هارو برمیدارد گرسنه بشه میخره...
بهشتو جهنم برام فرق نداره
تنم باید بمونه...
روهم باید بره
منو دوباره بر نگردانید. به همون زمونه...
بزار تو آتیش خودم بسوزموبسازم
نزار توی آتیش اونا داد بزنم. ساز بزنم...
توی اون زمونه شاید بگیری نمره 20
اما تو کار نامت خبری نیست...
ای روزگار سیلی زدنت 20
یکم رحم توی کار تو نیست...
مرامو معرفت همش الکیست
دوربرما چیزی بنام آدم نیست...
همش پر از لجنو کثیفیست
خلاصه سرتو درد نیارم...
دیگه هیچ دل سوزی نیست
آتیش میندازن تنت. زندگی برای تو نیست...
همه مردم از دم شدن هیز
دیگه پلیس هم حریفشون نیست...
چون عدالت توی زندگی مردم نیست
اینجا همه دوست دارن بهت بدن ایست...
اما تو نایست
برو گرگ باش شکارچی لحظه باش...
این من سپر دفاع دیگری نباش
گرسنه ولی سیر ازهمه...
با اونا بودن تغذیت درد و غم و شکنجه
پس همون بهتر باشی گرسنه هو تنها...
توی جاده خودت بورو به هیچ کس هم نده راه
شکوه و جمال و عدالت نیست بر کسی ندارد لیاقت...
پس توی زندگیت نکن حماقت
چرا باید حق من باشد تو جیب دیگری....
فردا شاید بماند پیکری شاید نماند پیکری.
تاریخ انقضا دارد حق من و دیگری...
حتی آخرت گیرش نخواهد آمد یک پیکری