ژرف
شعله های شناور آتش روی شمشیر شعرم
شنیده شد که من الان آگاهانه درگیر قصم
خودمم مات جماعتی که خود مبهوت منگن
خوبه که خیلیا دورن،همینکه دورن قشنگن
اینکه خاطره رو همراهه یه کینه سوزوندم
بعدشم خاکسترو تو چالهی ژرفی پوشوندم
انقده غلیظ و چرک بود که دودش چشامو بد زد
ولی تش طلسمه باطل عقده و کثیفی پر زد
بعد یه چند صفحه ورق زد
توی دفتر رویه منفی حسرتِ گذشته خط زد
ولی باز بین یه ملت پر از خاری و خفت
عاری از پاکیو عفت ولی من سرتاپا حکمت
قبلا گمان میکردم که فقط کوهه که پسته
عده ای بالای بالا عده ای شکسته خسته
شاید از عینک من همه یه دسته
همگی تا رسیدن به حرف من دهنا بسته
در ژرفای دریای دل دفنن دردا
از زخمای افکار ذهن زردن برگا
با کابوس قانون لوپ رنگن مغزا
تو تابوت آروم تن محون ارواح
خنده ای که میبینی از اوج حسرته
دهکده ی امیدمم خشک و غم زده
چشمه ای رد میشه که مرده ماهیاش
آلوده به دورویه کل خاکیاش
سیاهی فلک اینجا پلیدی محضه
اگه هنرمندی بخواد پر بزنه حذفه
تو کلهی پوکشون فقط کَندنو کاشتن
فکر شعر سنگ قبرو کَندنو داشتن
قلب متروکه پر از تار عنکبوته
تنها راه نقشه دیگه راه هپروته
بیداری که هیچی هیشکی خواب خوش ندیده
کار مردم پلیده؟!
بعد عمری راه ابری خورده به آسمون ده
به دهکده سیاهی ابر میخواد آبرو بده؟!
روشنیه روزش مثل شب تاریکه
شدت فشاره یا که رگ باریکه
مثل پازله به هم ریخته بی ربطه تیکه ها
شکستن جذابه ولی بیرحمه شیشه ها
حتی ابر تیره دلش سوخت و اشک ریخت
بازم کدخدای ده راه حلو صبر دید؟!
لقمه رو بزرگ گرفتم که هنو نکردی هضمش
یه حماقت کافیه که بکنه از ریشه حذفش
خبر از تاکید میده تکرار هر واژه ی ما
نمیادش هیچ کسی انگا هم اندازهی ما
سفره ی رئیس ده پهنه ولی حق اهالی
میبینم اون روزو که عق میزنن محو تباهی
وقتشه قصه ی این دهکده ام تموم بشه
با وصف این اوضاع چرک گلوم گرفت..!۲۸