تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار؛ که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دستِ تو یعنی؛ زبانِ آتش و آهن
من امّا پیشِ این اهریمنی؛ ابزارِ بنیان کن، ندارم جز زبانِ دل
دلی لبریز از مهرِ تو؛ ای با دوستی، دشمن!
زبانِ آتش و آهن؛ زبانِ خشم و خونریزی ست
زبانِ قهرِ چنگیزی ست
بیا… بنشین… بگو… بشنو
بگو… بشنو سخن؛ شاید فروغِ آدمیت راه در قلبِ تو بگشاید
فروغِ آدمیت؛ راه در قلبِ تو بگشاید
برادر… ای برادر… گر که می خوانی مرا؛ بنشین برادر وار
تفنگت را زمین بگذار… تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار؛ تا از جسمِ تو، این دیوِ انسان کُش برون آید!
تو از آیینِ انسانی؛ چه می دانی؟! چه می دانی
اگر جان را خدا داده ست؛ چرا باید تو بستانی؟!