[اینترو]
تنها چیزی که برام مونده همین دستنوشتههامه
تمام رویایی که از بچگی ساخته بودم یعنی کارمون تمومه
شاید من کم دوئیدم، شاید هم
[ورس یک]
بهمنم روشنه بعدِ هر فنجونی چایی
تو این سرزمین که توش حرف زندونی داشت
انقد تودار و دُگم و عصبیم که اسممو نمیدونن همسلولیهام
چند ساله که این راهو میرَمِش
با کفشایی که همیشه پامو میزنه
اما پُرروتر از اینم که وا بدم من
جامو نمیفروشم به اونکه جامو میخره
هرکی اومد که بمونه یه قولایی داد، رفت
با خودش گفت: ازش چه پُلایی ساختم
به خیالِ خودش کلاه میذاشت سرم
من با سرِنخِ همون کلاه رویا میبافتم
هی در میزنی و هی میگی خودمم
بهش میگی زیاد بودم که سیری تو ازم
با خودت که زیاد حرف بزنی
از یه جایی به بعد دیگه میشی دو نفر
من خواستم باختنو به فکرم، راه ندم
دَم بالایی گرم، که چشم از ما نکند
سفت باشم، با یه چشمک، وا ندم
همیشه برام بمونه عشقم، مادرم
خستت میکنه بارِ پشتت
هوایِ پاکی نیست که بذاریش جایِ سرفه
اُخت بگیر با این حالِ مُزمن
همه داریم پیر میشیم تو این خاکِ مُرده
[پل]
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم
صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری میکنم تا مَدار، مُدارا، مرگ
تا مرگ، خسته از دقالباب نوبتم
آهسته زیر لب… چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلاً وقت بسیار است و دوبار باز خواهم گشت!
هِه! مرا نمیشناسد مرگ
یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکتند![ورس دو]
به کی دارم میدم بازخواست، نمیدونم
شاید بَد بودم اینه کارماش، نمیدونم
انگیزههام تو سَرم بازداشت، نمیمونن
یه روز میام بیرون اَ این باتلاق، نمیدونم
وقتی میکردم خونه رو ترک
تو دلم آتیش میگرفت، رویِ کوچه رو برف
همون غروری که کولهمو بست
هنوزم که هنوزه میزنه روحمو چنگ
همه میگن چرا فحش میده هی
ناخن میجوئه، ناراحته، خوش نی دلش
نمیدونن پشت نداری و قرص نی دلت
روانشناسِ عوضیمم قرص مینوشت
هی ازم میپرسید، میزدم تو حاشیه
لا حرفاش میگفتم: بیثمر بود؛ کافیه
باورم نمیشد که با داروهاش میخواست
کاری کنه که بیسچاری نرم تو آینه
از بچگی میخواستم خلبان شم
تُخس بودنم، کردن از هدفام پرت
جوری میدوئیدم بالا میرفت ضربان قلب
که بعد میبُریدم طی میشد قدمام سخت
اما به هرحال جا نمیزنم
میدونم همیشه قهرمانا جام نمیبَرن
دیگه وقتشه بیدار شم از خواب
نه؛ دیگه خودمو به خواب نمیزنم
[اوترو]
حیرتآور است ریرا
حالا هرکه از روبرو بیاید
بیتعارف صدایش میکنیم بفرما
امروز مسافر ما هم به خانه برمیگردد