باز توو ذهنم ترافیکه دست فکرا روی بوقه
شاعر شعر حقیقت اسمش آقای دروغه
منو این روح مچاله منو این شهر درندشت
خسته از دربدری ها دل من به سینه برگرد
عینک دودی رو بردار از رو چشم برج میلاد
وقتی مجنون پاتایا بود لیلی آش پشت پا داد
ترس از دست دادن تو مثه ترس از کرونا بود
دوباره یه خواب شرجی دیدم
خونمون عین سونا بود
باز توو ذهنم ترافیکه دست فکرا روی بوقه
هر دورغی یه حقیقت هر یه حقیقت یه دروغه
یه پلنگ لنگم اینجا طعم گوله رو چشیدم
من دیگه دور حریم آدما رو خط کشیدم
عینک دودی رو بردار از رو چشم برج میلاد
وقتی مجنون پاتایا بود لیلی آش پشت پا داد
ترس از دست دادن تو مثه ترس از کرونا بود
دوباره یه خواب شرجی دیدم
خونمون عین سونا بود