مگه چی ، خواستم ازت
فقط چندتا خاطره ی خو
مگه چی , خواستم ازت
فقط چندتا خاطره ی خوب
میرسید به ما کسی نره همه بمونن
رفیقا رفتن من کف تهرونم
هنر نه نون داشت نه به چشم اومد
خالی مثل سد کرجه کف پیمونم
نمونده اعصاب برام
ساختیم . خراب شد . تش سیل اومد
فاصله گرفتم از باورام
همه صورتا راویه غم پنهونن
این خاک مریضه کی داد دارو بش
پس کی با نماز میاد بارون
رییس دروغ نگو ایران آرومه بگو
چی موند از ایران خانوم
منم میخواستم زن زندگی توی اوضا تقریبا عادی
برسم خونه بچم بم بگه سلام بابا ولی الان چی
من نمیخوام بابا بشم
تا باشه جنگ
با کام تلخ
با پای لنگ
من نمیخوام بابا بشم
یه بابای بد
به ما میرسید یه هوای خوب
یه نفس یه ریه که نداره دود
... کنارمون دوتا رفیق مشتی
یه زندگی آروم نه اعصابه خورد
به ما میرسید یه خونه ی خوب
یه سفره پر ، بابا دراره پول
تاریکی نبره و نبازه نور هی
بهمدیگه نگیم بلا به دور
میرسید به ما یه غذای خوب
یه جنگل تو پاییز و یه کباب توپ
قرار بود بخونیم از حالمون
سرفه نبود توی قرارمون
بابا رسمش این نی
قاتل خاطرات بچگیم شی
له کنی تمام آرزوهامو
یه دنیا خستگی رو خستگیم شی
هی سوزوندی دادم فرصت هی
هی خوردی و بازم گشنته
هیچوقت نخواستی کاری کرده باشی که
رفتی بگیم خدا بیامرزتش
یه عمر کردم با حسرت نگا
یه عمر نشستی جا پروردگار
من نمیخوام بابا بشم
که عمر بچه هامو بچت بگاد