شهر خیابان های دلتنگی
بغض هزاران آدم سنگی
شهری که در آن عطر باران نیست
لبخند و گل در آن فراوان نیست
باید عاشق تر شود این شهر
در خواب آدم های باهم قهر
ای کاش با خود سر نمیکردم
این شهر را باور نمی کردم
ای کاش حالم با تو بهتر بود
یا شهر من یک شهر دیگر بود
شهری که گم کرده صدایش را
هی میمشارد برج هایش را
شهری ک زن هایش ..
مردانش آسان دل نمی بازند
شهری که رفته در غبار و دود
شهر عروسک های خواب آلود
این شهر روزی جای ماندن بود
یک نیمکت جای تو با من بود
چشمان ما دریا خارش بود
دستان من فکر نوازش بود
روزی که معصومانه گل چیدیم
تنهایی خود را نفهمیدیم
ماندیم تنها خسته از تردید
گل هایمان در دستمان خشکید
ما در قفس گفتیم آزادیم
ما گل به دست هم نمیدادیم
جای نوازش زخم می خوردیم
ما زندگی کردیم یا مردیم
این شهر روزی جای ماندن بود
یک نیمکت جای تو با من بود
چشمان ما دریا خارش بود
دستان من فکر نوازش بود